رمان بخش8
خب بچه ها اینم بخش 8 که امیدوارم خوشتون بیاد
اگه کمی زیاد به حاشیه رفتم شرمنده!!!! چون هنوز نمیدونم آزمون رو چطور توصیف کنم.
لطفا نظراتتون رو توی وبلاگ بزارید. خوشحال میشم از نقدهاتون استفاده کنم.
ادامه مطلب
|
رمان بخش8خب بچه ها اینم بخش 8 که امیدوارم خوشتون بیاد اگه کمی زیاد به حاشیه رفتم شرمنده!!!! چون هنوز نمیدونم آزمون رو چطور توصیف کنم. لطفا نظراتتون رو توی وبلاگ بزارید. خوشحال میشم از نقدهاتون استفاده کنم. ادامه مطلب رمان بخش7خب بچه ها اینم بخش 7. امیدوارم خوشتون بیاد. بازم از همه تون تشکر میکنم. نقد و نظر یادتون نره. ادامه مطلب رمان بخش6اینم از بخش 6 رمانم. ممنونم از همتون که دارید حمایت می کنید. امیدوارم از این بخش هم خوشتون بیاد. دوستتون دارم. نقد و نظر هم یادتون نره. ادامه مطلب رمان بخش5اینم بخش 5 رمانم. امیدوارم از این بخش هم خوشتون بیاد. البته میدونم که خوش سلیقه اید و خوشتون میاد البته باید یه تشکر هم از تمامی دوستان به خصوص مازیار و تابان بکنم که با حمایت هاشون من رو یاری کردن. نظر و نقد هم فراموش نشه!!!!!!! ادامه مطلب رمان بخش4خب اینم بخش 4 رمانم واسه دوستای گل خودم. امیدوارم از این بخش هم خوشتون بیاد. نقد و نظر فراموش نشه!!!!!!! ادامه مطلب رمان بخش2خوب اینم بخش دوم واسه دوستای گلم. امیدوارم از این هم خوشتون بیاد. دوباره میگم نظر و نقد فراموش نشه!!!!!!!!!!! این رمان اثری از دوست عزیزم سهند سعیدی می باشد ادامه مطلب یک دونده اسپانیایی نشان داد که گاهی اوقات برد همه چیز نیست .یک دونده اسپانیایی نشان داد که گاهی اوقات برد همه چیز نیست . داستان سه پیرمرد![]() به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گف ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیاردید . |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |